اي خار و خس بحر ثناي تو سخن ها
گنجينه گوهر ز مديح تو دهن ها
يک بار بر اين نه چمن سبز گذشتي
سر در پي بوي تو نهادند چمن ها
ما و سر آن زلف و پريشاني غربت
گرد سر اين شام بود صبح وطن ها
از نقطه توان راه به مضمون سخن برد
غول ره ما گشت درازي سخن ها
تا شبنم افتاده بر افلاک برآيد
خورشيد جهانتاب فروهشته رسن ها
معموره عشق است که غربت زدگانش
در آب نگيرند گل از ياد وطن ها
نقد دو جهان غنچه صفت در گره توست
تا چند بگردي چو زبان گرد دهن ها؟
هر جا که شود خامه صائب گهرافشان
تا حشر بماند چو صدف باز دهن ها