کم نيست جگرداري پيران ز جوانها
کار دم شمشير کند پشت کمان ها
مفتاح نهانخانه اسرار، خموشي است
تا چند بگردي چو زبان گرد دهان ها؟
گويايي جانهاست به گفتار تو موقوف
واکن لب و بگشا گره از رشته جان ها
از شرم و حيا پرتو رخسار تو افزود
اين آينه شد صيقلي از آينه دان ها
جز قد خدنگ تو که دلها هدف اوست
يک تير که ديده است که آيد به نشان ها؟
ابروي تو چون از نگه گرم نشد نرم؟
از آتش اگر نرم شود پشت کمان ها
تا شد عرق افشان گل رخسار تو چون ابر
کردند گهرها چو صدف باز دهانها
تا آينه روي تو شد انجمن افروز
شد آه گره در جگر لاله ستان ها
تا کي زني اي نکهت گل حلقه بر اين در؟
در خلوت ما راه ندارند گران ها
چون آب کز استادن بسيار شود سبز
از مهلت ايام شود تيره، روان ها
تا مهر خموشي نزني بر لب گفتار
صائب نشوي چون صدف از پاک دهان ها