شماره ١٩: به شهر عافيت، مأوي ندارم

به شهر عافيت، مأوي ندارم
بغير از کوي حرمان، جا ندارم
من از پروانه دارم چشم تحسين
ز عشاق دگر، پروا ندارم
بهشتم مي دهد رضوان به طاعت
سر و سامان اين سودا ندارم
بهائي جويد از من زهد و تقوي
سخن کوتاه، من اينها ندارم