اي زبده راز آسماني
وي حله عقل پر معاني
اي در دو جهان ز تو رسيده
آوازه کوس «لن تراني »
اي يوسف عصر همچو يوسف
افتاده به دست کارواني
لعل تو به غمزه کفر و دين را
پرداخته مخزن اماني
لعل تو به بوسه عقل و جان را
برساخته عقل جاوداني
با آفت زلف تو که بيند
يک لحظه زعمر شادماني
با آتش عشق تو که يابد
يک قطره ز آب زندگاني
موسي چکند که بي جمالت
نکشد غم غربت شباني
فرعون که بود که با کمالت
کوبد در ملک جاوداني
«آن » گويم «آن » چو صوفيانت
ني ني که تو پادشاه آني
جان خوانم جان چو عاشقانت
ني ني که تو کدخداي جاني
از جمله عاشقان تو نيست
يکتن چو سنايي و تو داني
زيبد که سبک نداري او را
گر گه گهکي کند گراني