صنما آن خط مشکين که فراز آوردي
بر گل از غاليه گويي که طراز آوردي
گرچه خوبست به گرد رخ تو زلف دراز
خط بسي خوبتر از زلف دراز آوردي
گر نيازست رهي را به خط خوب تو باز
تو رهي را به خط خويش نياز آوردي
قبله اي ساختي از غاليه بر سيم سپيد
تا بدان قبله بتان را به نماز آوردي
پيش خلق از جهت شعبده و بلعجبي
نرگس بلعجب شعبده باز آوردي
چند گويي که دلت پيش تو باز آوردم
اين سخن بيهده و هزل و مجاز آوردي
دلم افروخته بود از طرب و شادي و ناز
تو دلي سوخته از گرم و گداز آوردي