سينه مکن گرچه سمن سينه اي
زان که نه مهري که همه کينه اي
خوي تو برنده چون ناخن برست
گر چه پذيرنده چو آيينه اي
حسن تو دامست وليکن ترا
دام چه سودست که بي چينه اي
من سوي تو شنبه و تو نزد من
چون سوي کودک شب آدينه اي
دي چو گلي بودي و امروز باز
خار دلي و خسک سينه اي
پخته نگردي تو به دوزخ همي
هيچ نداني که چو خامينه اي
رو که در اين راه تو تر دامني
گويي در آب روان چينه اي
گفتمت امسال شدي به ز پار
رو که همان احمد پارينه اي
رو به گله باز شو ايرا هنوز
در خور پيوند سنايي نه اي