اي سنايي خيز و بشکن زود قفل ميکده
باز خرما را زماني زين غمان بيهده
جام جمشيدي بيار از بهر اين آزادگان
درد مي درده براي درد اين محنت زده
درد صافي درده اي ساقي درين مجلس همي
تا زماني مي خوريم آسوده دل در ميکده
محتسب را گو ترا با مست کوي ما چکار
مي چه خواهي اي جوان زين عاشقان دل زده
مي نداني کادم از کتم عدم سوي وجود
از براي مهربازان خرابات آمده
تا ترا روشن شود در کافري در ثمين
بت پرستي پيشه گير اندر ميان بتکده