اي ز آب زندگاني آتشي افروخته
واندر او ايمان و کفر عاشقان را سوخته
اي تف عشقت به يک ساعت به چاه انداخته
هر چه در صد سال عقل ما ز جان اندوخته
اي کمالت کمزنان را صبرها پرداخته
وي جمالت مفلسان را کيسه ها بردوخته
گه به قهر از جزع مشکين تيغها افراخته
گه به لطف از لعل نوشين شمعها افروخته
هر چه در سي سال کرده خاتم مشکينت وام
آن نگين لعل نوشين در زماني توخته
ما به جان بخريده عشق لايزالي را تو باز
لاابالي گفته و بر ما جهان بفروخته
اي ز آب روي خويش اندر دبيرستان عشق
تخته عمر سنايي شسته از آموخته