خه خه اي جان عليک عين الله
اي گلستان عليک عين الله
اندرا اندرا که خوش کردي
مجلس جان عليک عين الله
برفشان برفشان دل و جان را
در و مرجان عليک عين الله
هيچ جايي نيافت از پي انس
چون تو مهمان عليک عين الله
مرده دل بوده ايم در بندت
از همه جان عليک عين الله
پيش خز تا کنيم بر لب تو
بوسه باران عليک عين الله
جان ما کن ز لحن داوودي
چون سليمان عليک عين الله
باش تا ما کنيم بر سر تو
شکر افشان عليک عين الله
پيش کاست همي برد سجده
بت کاسان عليک عين الله
خاک پايت ز عشق بوسه دهد
جان خاقان عليک عين الله
آنچه گويند صوفيانش «آن »
تويي آن «آن » عليک عين الله
در غلاميت بر سنايي نيست
هيچ تاوان عليک عين الله