اي دل ار مولاي عشقي ياد سلطاني مکن
در ره آزادگان بسيار ويراني مکن
همره موسي و هارون باش در ميدان عشق
فرش فرعوني مساز و فعل هاماني مکن
بي جمال خوب لاف يوسف مصري مزن
بي فراق و درد ياد پير کنعاني مکن
در خراباتي که اين گويد که فاسق شو بشو
وندران مجلس که آن گويد مسلماني مکن
پيشه ياجوج هوا سد سکندروار باش
ور جنان جويي غلو اندر جهانباني مکن
آن اشاراتي که از عشقش خبر يابي مکن
وان عباراتي که از يادش جدا ماني مکن
چون ز مار و مرغ و ديو و دد بماني باک نيست
چون ز نعم العبد واماني سليماني مکن
پارسي نيکو نداني حک آزادي بجو
پيش استاد لغت دعوي زبان داني مکن
چون مسلم زمزم و خاني ترا شد زان سپس
قصه دريا رها کن مدحت خاني مکن
از سنايي حال و کار نيکوان بررس به جد
مرد ميدان باش تن درميده ارزاني مکن