جانا دل دشمنان حزين کن
با خود شبکي مرا قرين کن
تيغ عشرت ز باده برکش
اسب شادي به زير زين کن
من خاتم کرده ام دو بازو
خود را به ميان اين نگين کن
تا جان من از رخت نسوزد
رخ زير دو زلف خود دفين کن
تا عيش عدو چو زهر گردد
با ما سخنان چو انگبين کن
بي باده مباش و بي رهي هيچ
کوري همه دشمنان چنين کن