اي هوايي يار يک ره تو هواي يار زن
آتشي بفروز و اندر خرمن اغيار زن
طبل از هستي خويش اندر جهان تاکي زني
بر در هستي يکي از نيستي مسمار زن
با مي تلخ مغانه دامن افلاس گير
آز را بر روي آن قراي دعوي دار زن
زاهدان ار تکيه بر زهد و صيام خود کنند
تو چو مردان تکيه بر خمر و در خمار زن
دور شو از صحبت خود بر در صورت پرست
بوسه بر خاک کف پاي ز خود بيزار زن
چون خوري مي با حريف محرم پر درد خور
چون زني کم با نديم زيرک هشيار زن
گر برون هفت چرخ و چار طبع ست اين سخن
بارگاهش هم برون از هفت و هشت و چار زن
تا تو اندر بند طبع و دهر و چرخ و کوکبي
کي بود جايز که گويي دم قلندوار زن
قيل و قال و دانش و تيمار پندار رهند
خاک بر چشم همه تيماره پندار زن