جام را نام اي سنايي گنج کن
راح در ده روح را بي رنج کن
اين دل و جان طبيعت سنج را
يک زمان از مي طريقت سنج کن
تاج جان پاک را در راه دل
مفرش جانان جان آهنج کن
کدخداي روح را در ملک عشق
بي تصرف چون شه شطرنج کن
عقل دين دار سلامت جوي را
سنگ شنگولي عشق الفنج کن
يا همه رخ گرد چون گلنار باش
يا همه دل باش و چون نارنج باش
با عمارت چند سازي همچو رنج
با خرابي ساز و همچون گنج باش
خاک و باد و آب و آتش دشمنند
برگذر زين چار و نوبت پنج کن