چون در معشوق کوبي حلقه عاشق وار زن
چون در بتخانه جويي چنگ در زنار زن
مستي و ديوانگي و عاشقي را جمع کن
هر سه را بر دار کن وز کوي معني دار زن
گوهر بيضات بايد خدمت دريا گزين
ور عقيق و لعل خواهي تکيه بر کهسار زن
شاهراه شرع را بر آسمان علم جوي
مرکب گفتار پي کن چنگ در کردار زن
چهره عذرات بايد بر در وامق نشين
عشق بوذروار گير و گام سلمان وار زن
گر شکر بي زهر خواهي خار بي خرما مباش
صدق بوبکريت بايد خيمه اندر غار زن
مار فقر و خار جهلت گر زره يکسو نهد
سر بکوب آنمار را و آتش اندر خار زن
اي سنايي چند گويي مدحت روي نکو
بس کن اکنون دست اندر رحمت جبار زن