برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زنده ام
ور چه آزادم ترا تا زنده ام من بنده ام
مهر تو با جان من پيوسته گشت اندر ازل
نيست روي رستگاري زو مرا تا زنده ام
از هواي هر که جز تو جان و دل بزدوده ام
وز وفاي تو چو نار از ناردان آگنده ام
عشق تو بر دين و دنيا دلبرا بگزيده ام
خواجگي در راه تو در خاک راه افگنده ام
تا بديدم درج مرواريد خندان ترا
بس عقيقا کز دريغ از ديده بپراکنده ام
تا به من بر لشگر اندوه تو بگشاد دست
از صلاح و نيکنامي دستها بفشانده ام
دست دست من بد از اول که در عشق آمدم
کم زدم تا لاجرم در ششدره درمانده ام