تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق
عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پيمان عشق
تا حديث عاشقي و عشق باشد در جهان
نام من بادا نوشته بر سر ديوان عشق
خط قلاشي چو عشق نيکوان بر من کشند
شرط باشد برنهم سر بر خط فرمان عشق
در ميان عشق حالي دارم ارداني چنانک
جان برافشانم همي از خرمي بر جان عشق
در خم چوگان زلف دلبران انداخت دل
هر که با خوبان سواري کرد در ميدان عشق
من درين ميدان سواري کرده ام تا لاجرم
کرده ام دل همچو گوي اندر خم چوگان عشق
در جهان برهان خوبي شد بت دلدار من
تا شد او برهان خوبي من شدم برهان عشق