شماره ٢١١: اي زلف تو بند و دام عاشق
اي زلف تو بند و دام عاشق
اي روي تو ناز و کام عاشق
در جستن تو بسي جهانها
بگذشته به زير گام عاشق
بنماي جمال خويش و بفزاي
در منزلت و مقام عاشق
وز شربت لطف خويش تر کن
آخر يک روز کام عاشق
وز باده وصل خويش پر کن
يک شب صنما تو جام عاشق
اکنون که همه جهان بدانست
از عشق تو ننگ و نام عاشق
بشنو جانا تو از سنايي
تا بگذارد پيام عاشق
بر عاشق اگر سلام نکني
باري بشنو سلام عاشق