هر کو به راه عاشقي اندر فنا شود
تا رنج وقت او همه اندر بلا شود
آري بدين مقام نيارد کسي رسيد
تا همتش بريده ز هر دو سرا شود
راهيست بلعجب که درو چون قدم زني
کمتر منازلش دهن اژدها شود
بي چون و بي چگونه رهي کاندر و قدم
گاهي زمين تيره و گاهي سما شود
در منزل نخستين مردم ز نام و ننگ
از روزگار مذهب و آيين جدا شود
هر کس نشان نيافت از اين راه بر کران
آن مرد غرقه گشته به دريا کجا شود
در کوي آدمي نتوان جست راه دين
کاندر نسب عقيده مردم دو تا شود
زاندر که آمدي به همان بايدت شدن
پس جز به نيستي نسب تو خطا شود
صحرا مشو که عيب نهانست در جهان
ور عيب غيب گردد عاشق فنا شود