دوش ما را در خراباتي شب معراج بود
آنکه مستغني بد از ما هم به ما محتاج بود
بر اميد وصل ما را ملک بود و مال بود
از صفاي وقت ما را تخت بود و تاج بود
عشق ما تحقيق بود و شرب ما تسليم بود
حال ما تصديق بود و مال ما تاراج بود
چاکر ما چون قباد و بهمن و پرويز بود
خادم ما ايلک و خاقان بد و مهراج بود
از رخ و زلفين او شطرنج بازي کرده ام
زان که زلفش ساج بود روي او چون عاج بود
بدره زر و درم را دست او طيار بود
کعبه محو عدم را جان ما حجاج بود