با من بت من تيغ جفا آخته دارد
صبر از دل من جمله برون تاخته دارد
او را دلم آرامگه ست و عجبست اين
کارامگه خويش برانداخته دارد
صد مشعله از عشق برافروخته دارم
تا صد علم از حسن برافراخته دارد
جانم ببرد تا ندبي نرد ببازم
زيرا که دلم در ندبي باخته دارد
صد سلسله دارد ز شبه ساخته بر سيم
آن سلسله گويي پي من ساخته دارد