دلم با عشق آن بت کار دارد
که او با عاشقان پيکار دارد
به دست عشقبازي در فتادم
که او عاشق چو من بسيار دارد
دل من عاشق عشقست و شايد
که از من يار دل بيزار دارد
کرا معشوق جز عشقست از آنست
که او آيينه زنگار دارد
يکي باغست اين پر گل وليکن
همه پيرامن او خار دارد
نبيند هرگز آنکس خواب را روي
که عشق او را شبي بيدار دارد
نه هموارست راه عشق آنکس
که با جان عشق را هموار دارد
غم جانان خرد و جان فروشد
کسي کو ره بدين بازار دارد