کسي کاندر تو دل بندد همي بر خويشتن خندد
که جز بي معنيي چون تو چو تو دلدار نپسندد
وگر نو کيسه عشق تو از شوخي به دست آري
قباها کز تو در پوشد کمرها کز تو در بندد
ز عمر و صبر و دين ببريد آنکو بست بر تو دل
ز جاه و مال و جان بگسست هر کو با تو پيوندد
سنايي گر به تو دل داد بستاند که بدعهدي
گزافست اين چنين زيرک ز ناجنسي کمر بندد
که گر تو في المثل جاني چنان بستاند از تو دل
که يک چشمت همي گويد دگر چشمت همي خندد