مرا عشق نگارينم چو آتش در جگر بندد
به مژگان در همي دانم مرا عقد درر بندد
بيايد هر شبي هجران به بالينم فرو کوبد
بدان آيد همي هر شب که چشمم بر سهر بندد
به يارم گفت وي را من که خواب من نبد اي جان
يقين دانم که گر گويم به رغم من تبر بندد
سحرگه صعب تر باشد مرا هجران آن دلبر
که جادو بندهاي سخت در وقت سحر بندد
همي دانم من اي دلبر که هستم من غريب ايدر
ببيني محملم فردا شتربان بر شتر بندد