ايام چو من عاشق جانباز نيابد
دلداده چنو دلبر طناز نيابد
از روي نياز او همه را روي نمايد
يک دلشده او را ز ره ناز نيابد
بگداخت مرا طره طرارش از آن سان
پيشم به دو صد غمزه غماز نيابد
چونان شده ام من ز نحيفي و نزاري
کز من به جز از گوش من آواز نيابد
رفت ست بر دوست نيايد بر من دل
داند که چنو يک بت دمساز نيابد
گشتست دل آگاه که من هيچ نماندم
زان باز نيايد که مرا باز نيابد