زينهار اين يادگار از دست رفت
در غم تو روزگار از دست رفت
چون مرا دل بود با او برقرار
دل شد و با دل قرار از دست رفت
سيم و زر بودي مرا و صبر و هوش
در غم تو هر چهار از دست رفت
پاي من در دام تو بس سخت ماند
گر نگيري دست کار از دست رفت
يار بودي مر مرا از روي مهر
ياري اکنون کن که يار از دست رفت
اينهمه خوارست کاندر عاشقي
چون سنايي صد هزار از دست رفت