اي جان جهان کبر تو هر روز فزونست
ليکن چه توان کرد که وقت تو کنونست
نشگفت اگر کبر تو هرگز نشود کم
چون خوبي ديدار تو هر روز فزونست
عالم ز جمال تو پرآوازه شد امروز
زيرا که جمال تو ز اندازه برونست
در زلف تو تاب و گره و بند و شکنجست
در چشم تو مکر و حيل و زرق و فسونست
تا من رخ چون چشمه خورشيد تو ديدم
چشمم ز غم عشق تو چون چشمه خونست
اي رفته ز نزديک سنايي خبرت هست
کز عشق تو حال من دل سوخته چونست
از مهر تو چون نقطه خونست دلم زانک
بر ماه ترا دايره غاليه گونست