هر زمان از عشق جانانم وفايي ديگرست
گر چه او را هر نفس بر من جفايي ديگرست
من برو ساعت به ساعت فتنه زانم کز جمال
هر زمان او را به من از نو عنايي ديگرست
گر قضا مستولي و قادر شود بر هر کسي
بر من بيچاره عشق او قضايي ديگرست
باد زلفش از خوشي مي آورد بوي عبير
خاک پايش از عزيزي توتيايي ديگرست
از لطيفي آفتاب ديگرست آن دلفريب
از ضعيفي عاشقش گويي هبايي ديگرست
يک زمان از رنج هجرانش دلم خالي مباد
کو مرا جز وصل او راحت فزايي ديگرست