شماره ٣٨٥: تو شمع مجلس انسي و از صفا همه رويي

تو شمع مجلس انسي و از صفا همه رويي
سر از براي چه تابي ز ما نهان به چه رويي؟
هزار ديده چو پروانه بر جمال تو عاشق
غلام دولت آنم که شمع مجلس اويي
منم ز شوق ز ديوانه تا تو سلسله زلفي
شدم به بوي تو آشفته تا تو غاليه بويي
دميد گل که منم روي باغ حسن تو گفتش:
که با رخم به چه آب و کدام حسن تو رويي
به گرد کوي تو گردد هميشه اشک روانم
ازو بپرس که آخر ازين حديقه چه جويي
به کنه دايره روي او کجا رسي اي دل!
هزار دور چو پرگار اگر به فرق بپويي
ز درد دردش اگر جرعه اي رسد به تو سلمان!
ز عين کوثر و آب حيات دست بشويي