شماره ٣٧٥: گفتم: خيال وصلت گفتا: بخواب ببيني

گفتم: خيال وصلت گفتا: بخواب ببيني
گفتم: مثال قدت گفتا: در آب بيني
گفتم: خواب ديدن زلفت چگونه باشد؟
گفتا: که خويشتن را در پيچ و تاب بيني
گفتم: رخ تو بينم گفتا: زهي تصور
گفتم: به خواب جانا گفتا:به خواب بيني!
گفتم: که روي خوبت بنماي تا ببينم
گفتا: که در دل شب چون آفتاب بيني؟
گفتم: خراب گشتم در دور چشم مستت
گفتا: که هر چه بيني مست و خراب بيني
گفتم: لب تو ديدن صد جان بهاست او را
گفتا: مبصري تو، در لعل ناب بيني
گفتم: که روز سلمان شب شد ز تار مويت
گفتا: نگر به رويم تا آفتاب بيني