همرنگ رويش در چمن، گل ياسمن گرديد مي
دايم به بويش چون صبا، گرد چمن گرديد مي
اين گل به دامن چيدنم، باشد ز شوق عارضت
کو خاري از باغ تو تا دامن ز گل در چيدمي
در حلقه سوداي او، مردي به گردي مي رود
من نيز سودا مي کنم، باري بدان ار رندمي
هر کس شناعت مي کند، بر من که نشنيدي سخن
گر من سخن بشنيد مي، چندين سخن نشنيدمي
چون او نمي آيد شبي، بر سر به پرسيدن مرا
اي کاشکي خواب آمدي، تا من به خوابش ديدمي
لب بر لب من مي نهد، چون ني دم من مي دهد
گر دم ندادي هر دمم، چندين چرا ناليد مي
بوسيدن جام لبش، گر نيست روزي کاشکي
چون جرعه افتادي که من خاک درش بوسيدمي
سوداي پنهانم قلم، کرد آشکارا چون کنم؟
اي کاش مقدورم شدي، کاتش به ني پوشيد مي
سلمان خيال روي او چون نامه اي دادن در درون
گر نيستي در خويشتن چندين چرا پيچيدمي؟