شماره ٣٦٤: ساقي ز جام مستي ما را رسان به کامي

ساقي ز جام مستي ما را رسان به کامي
تا ما ز کوي هستي، بيرون نهيم گامي
هم نيستي که دارد، ملک فنا بقايي
هم درد چون ندارد در دو دوا دوامي؟
ماييم و نيم جاني، بر کف نهاده بستان
زان مي به نيم جاني، بفروش نيم جاني
عشاق را مقامي، عالي است اندرين ره
مطرب مخالفان را بنماي ازين مقامي
تا گرد ما نگردد، غير قدح گراني
تا بر سرم نيايد، غير از شراب خامي
وقتي که شاهدان را، پيدا بود وفايي
احوال عاشقان، را ممکن بود نظامي
شوريدگي ما را، منکر باش زاهد
چون نيست کار ما را، در دست ما زمامي
گر باده را نبودي، از لعل دوست بويي
کي داشتي به عالم، زين حرمتي حرامي؟
مي گفت، ترک رندي، سلمان شنيد جانش
از مي جواب تلخي، وز ني شکر پيامي