اي مه براشبي خوش، ناز و عتاب تاکي؟
وي گل نقاب بگشا، شرم و حجاب تا کي؟
ماييم تشنه و تو عين الحيات مايي
همچون سراب ما را دادن فريب تاکي؟
دل خواست از تو چيزي، فرموده اي که صبري
جانم رسيد بر لب، صبر و شکيب تاکي؟
اي شهسوار خوبان، يکدم به من فرود آي
بردن عنان ز دستم، پا در رکاب تاکي؟
در جست و جوي وصلت، ما را چو آب و آتش
گه بر فراز رفتن، گه در نشيب تاکي؟
خواهند باز ديدن، يک روز هم حسابي
از بيدلان ستاندن، دل بيحساب تاکي؟
خوفم مده که سلمان، در غم تو را بسوزم
پروانه را ز آتش، دادن نهيب تاکي؟