شماره ٣٥٩: تا تواني مده از کف به بهار اي ساقي

تا تواني مده از کف به بهار اي ساقي
لب جوي و لب جام و لب يار اي ساقي!
نو بهارست و گل و سبزه و ما عمر عزيز
مي گذاريم به غفلت مگذار اي ساقي!
موسم گل نبود توبه عشاق درست
تو به يعني چه بيا باده بيار اي ساقي!
اگر از روز شمارست سخن روز شمار
چون مني را که در آرد به شمار اي ساقي!
شاهد و باغ و گل و مل همه خوبند ولي
يار خوش خوشتر ازين هر سه چهار اي ساقي!
آيد از بوي سمن بوي بهشت اي عارف
خيزد از رنگ چمن نقش نگار اي ساقي!
جام نوشين تو تا پر مي لعل است مدام
مي کشد جام تو ما را به خمار اي ساقي!
بي نوايم غزلي نوبنواز اي سلمان
در خمارم قدحي نو زخم آراي ساقي!