شماره ٣٥٣: اي نسيم صبح بوي جانفزا مي آوري

اي نسيم صبح بوي جانفزا مي آوري
من نمي دانم که اين بوي از کجا مي آوري؟
اي نسيم از خاک کوي يار، حاصل کرده اي
تا نپنداري که از باد هوا مي آوري
گلبن بار آورش ما را نمي بخشيد بوي
هم تو باري کز برش بويي به ما مي آوري
گلستان شوق را، نشو و نمايي مي دهي
بلبلان بينوا را در نوا مي آوري
ناتواني زانکه راهي بس دراز و پيچ پيچ
از سر زلف جبينم زير پا مي آوري
رفته بود از جا دل بازش مي آوردي بجاي
راستي را شرط دلداري بجا مي آوري
گرز روي لطف يکدم مي کني در کوي ما
وقت ما چون صبح از آن دم با صفا مي آوري
قاصد سلماني و يکدم نمي گيري قرار
روز و شب يا مي بري پيغام يا مي آوري