شماره ٣٤٣: اي ميوه رسيده ز بستان کيستي

اي ميوه رسيده ز بستان کيستي
وي آيت نو آمده در شأن کيستي؟
جانها گرفته اند تو را در ميان چو شمع
جانت فدا تو شمع شبستان کيستي؟
هر کس به بوي وصل تو دارد دلي کباب
معلوم نيست خود که تو مهمان کيستي؟
جانها به غم فرو شده اندر هواي تو
باري تو خوش برآمده جان کيستي؟
آن توايم ما همه بگذار آن همه
با اين همه بگو که تو خود آن کيستي؟
سلمان مشو ز عشق پريشان و جمع باش
اول نگاه کن که پريشان کيستي؟