اي آنکه رخ و زلف تو آرايش ديده
گرديده بسي ديده و مثل تو نديده
از گوشه بسي گوشه نشين را که ببيني
در ميکده ها چشم سياه تو کشيده
چشمت به اشارت دل من برد و فدايت
چيزي که اشارت کني اي دوست بديده!
زلف تو بپوشيد سراپاي قدت را
آن شعر قبايي است به قد تو بريده
سربسته حديثي است مرا با تو چو مويت
في الجمله حديثي است به گوش تو رسيده
چشمم به مژه قصه شوق تو نوشته
دل خون شد و آنگه ز سر خامه چکيده
ناصح سخن بوالعجم مي شنواند
سلمان همه عمر اين سخن از کس نشنيده