شماره ٣٢٩: داشتم روزي دلي بر من بسي بيداد ازو

داشتم روزي دلي بر من بسي بيداد ازو
رفت و جز خون جگر کاري دگر نگشاد ازو
ناله و فرياد من رفت از زمين تا آسمان
ناله از دل مي کند فرياد ازو فرياد ازو
در پي دل چند گردم کآب رويم ريخت دل
دست خواهم شست ازين پس هر چه باداباد ازو
خانه چشمم به دود دل سيه بادا که هست
خانه صبر من مسکين خراب آباد ازو
مي نشاند باد سرد دل چراغ عمر من
حاصل عمرم نگر چون مي رود بر باد ازو