شماره ٣١١: خواهيم چون زليخا، يوسف رخي گزيدن

خواهيم چون زليخا، يوسف رخي گزيدن
بس دامنش گرفتن، وانگه فرو کشيدن
بي جهد بر نيايد، جان عزيز بايد
جان عزيز دادن، يوسف به جان خريدن
گم کرده ايم خود را، راهي نماي مطرب!
باشد مگر بدان ره، در خود توان رسيدن
حاجي دگر نبرد، قطعا ره بيابان
مسکين اگر تواند، يکره ز خود بريدن
ني هر دمم ز مسجد، خواند به کوي رندي
قول وي از بن گوش، مي بايدم شنيدن
از گفتگوي واعظ، مخمور را چه حاصل؟
مي بايدش کشيدن، وز درد سر رميدن
باد صبا ز زلفش خوش مي جهد ندانم
کز بند او صبا را، چون دل دهد جهيدن
بر هر طرف که تابد خورشيد وش عنان را
چون سايه در رکابش، خواهم به سر دويدن
سلمان بنام و نامه، درکش قلم که خواهند
اين نام ها ستردن، وين نامه ها دريدن