اي چين سر زلفت، مأواي دل سلمان
مأواي همه دلها، چه جاي دل سلمان؟
گر عشق تو با سلمان، زين شيوه کند آخر
اي واي دل سلمان، اي واي دل سلمان!
با شمع رخت کانجا، پروانه جان سوزد
خود هيچ کرا باشد، پرواي دل سلمان
از رود لبت ما را، هم گل شکري فرما
زيرا که ز حد بگذشت، سوداي دل سلمان
جان و خرد و دينم، بربود لب لعلت
آن روز که مي کردي، يغماي دل سلمان
زلفت به سر اندازي، درباخت بسي سرها
يا رب سرش آويزان، در پاي دل سلمان
به هر طرفت خلقي، سرگشته چو سلمانند
ليکن تو نمي گيري، جز پاي دل سلمان