هر که را مقصود، حسن عارض است از دلبران
عارضي عشق است، نتوان نهادن دل بر آن
حسن دريايي است بي پايان و آبش گوهر است
عاشق صاحب نظر دارد مراد از دلبران
ديگرم غير از تو ميل صحبت ديگر نماند
آنکه مشغول تو شد دارد فراغ از ديگران
چون نمايد روي زيبا فتنه ها بيني درين
درگشايد چشم جادو پرده ها يابي در آن
گر به سويش راه بردي هر کسي يکسو شدي
اختلاف قبله اسلاميان و کافران
در درون پرده وصل تو کس را نيست بار
بر سر کوي تو مي گردند سرگردان سران
چاکران و بندگان بسيار داري، نيک و بد
گير سلمان را ز جمع بندگان و چاکران