شماره ٢٩٧: ما به دور باده در کوي مغان آسوده ايم

ما به دور باده در کوي مغان آسوده ايم
از جفا و جور و دور آسمان آسوده ايم
در حضور ما نمي گنجد گراني جز قدح
راستي ما از حضور اين گران آسوده ايم
زاهدم گويد که فردا خواهم آسوده از بهشت
گو: برو زاهد بياسا! ما از آن آسوده ايم
چرخ در کار زمين است و زمين دربار چرخ
هر يکي را حالتي ما در ميان آسوده ايم
هر که را مي بينم از کار جهان در محنت است
کار ما داريم کز کار جهان آسوده ايم
پيش ازين از کبر اگر سوديم سر بر آسمان
بر زمين يکسر نهاديم اين زمان آسوده ايم
صدر جوي بارگاه قرب مي گردد به جان
بر بساط عجز و ما بر آستان آسوده ايم
زين دو قرص گرم و سرد هفت خوان آسمان
کس نياسودست و ما زين هفت خوان آسوده ايم
دوستان از بوستان جويند سلمان ميوه ها
ما به انفاس نسيم بوستان آسوده ايم