هميشه نرگس مست تو را بيمار مي بينم
ولي در عين بيماريش مردمدار مي بينم
جهان مي گردد از سودا، سيه بر چشم من هر دم
که چشم نازنينت را چنان بيمار مي بينم
ز شربتخانه لطفت دوايي ده که با دردت
دل سست ضعيفم را قوي افکار مي بينم
زباد ار مي وزد بر من نسيم دوست مي يابم
به آب ار مي رسم در وي خيال يار مي بينم
نشان طاق ابروي تو را پيوسته مي پرسم
خيال سرو بالاي تو را پيوسته مي بينم
ز باغ حسن خود بر خورد که من در سايه سروت
جهاني را ز باغ عمر برخوردار مي بينم
رخت آيينه حسن است و حسنت صورت و معني
من اين صورت که مي بينم در آن رخسار مي بينم
حديث سوزناک دل از آن با شمع مي گويم
که بر بالين خود او را به شب بيدار مي بينم
درون روشن سلمان که هست آيينه عشقت
بحمدالله که اين آيينه بي زنگار مي بينم