شماره ٢٧٣: بر سر کوي دلارام، به جان مي گردم

بر سر کوي دلارام، به جان مي گردم
روز و شب در پي دل، گرد جهان مي گردم
غم دوران جهان کرد مرا پير و چه غم
بخت اگر يار شود باز جوان مي گردم
ديده ام طلعت زيبانش که آني دارد
اين چنين واله و مست از پي آن مي گردم
تا نسيمي ز سر زلف تو يابم چو صبا
شب همه شب من بيمار به جان مي گردم
ناوک غمزه جادو به من انداز که من
پيش تيرت ز پي نام و نشان مي گردم
تا مگر نوش لبي چون تو به من باز خورد
چون قدح گرد لب نوش لبان مي گردم
تو چو گل در تتق غنچه و من چون بلبل
گرد خرگاه تو فريادکنان مي گردم
دامن از من مکش اي سرو که در پاي تو من
مي دهم بوسه و چون آب روان مي گردم
تو مکان ساخته اي در دل سلمان وانگه
من مسکين ز پيت کون و مکان مي گردم