شماره ٢٦٩: من هر چه ديده ام ز دل و ديده ديده ام

من هر چه ديده ام ز دل و ديده ديده ام
گاهي زدل بود گله، گاهي زديده ام
من هر چه ديده ام ز دل و ديده ام کنون
از دل نديده ام همه از ديده ديده ام
آه دهن دريده مرا فاش کرد راز
او را گناه نيست، منش بر کشيده ام
اول کسي که ريخته است آب روي من
اشک است کش به خون جگر پروريده ام
عمري بدان اميد که روزي رسم به کام
سوداي خام پخته ام و نارسيده ام
تا مهر ماه چهره تو در دلم نشست
از مهر و ماه مهر بکلي بريده ام
عشقت بجان خريدم و قصدم بجان کند
بر جان خويش دشمن جان را گزيده ام
بازا که در غم تو به بازار عاشقان
جان را بداده و غم عشقت خريده ام
شيدا صفت شراب غمت خورده ام بسي
ليکن ز باغ وصل تو يک گل نچيده ام
گويند بوي زلف تو جان تازه مي کند
سلمان قبول کن که من از جان شنيده ام