شماره ٢٦٨: آرزو دارم ز لعلش تا به لب جام مدام

آرزو دارم ز لعلش تا به لب جام مدام
وز سرم بيرون نخواهد رفتن اين سوداي خام
چون قدح در دل نمي آيد مرا الا که مي
چو صراحي سر نمي آرم فرو الا به جام
باده گر بر کف نهم، با ياد او بادم حلال
باد اگر بر من وزد، بي بوي او بادم حرام
من به بويش گه به مسجد مي روم گاهي به دير
مست آن بويم ندانم اين کدام است آن کدام؟
گر به دير اندر نشان دوست يابم از حرم
رخ به دير آرم نگردم باز گرد آن مقام
ساقيا من پخته ام، بويي تمام است از ميم
خام را ده جام و کار ناتمامان کن تمام
زاهدان خشک را در مجمع رندان چه کار؟
خلوت خاص است و اينجا برنتابد بار عام
ديگران گر نام و ننگي را رعايت مي کنند
هست پيش عارفان آن نام، ننگ و ننگ، نام
دشمنان گفتند: کام دوست ناکامي توست
عاقبت سلمان به رغم دشمنان شد، دوستکام