اي به ديدار توام، ديده گريان مشتاق!
ز اشتياق لب لعلت، به لبم جان مشتاق
دل به سوز تو چو پروانه به آتش مايل
جان به درد تو چو بيمار به درمان مشتاق
چان محبوس تن من به تمناي رخت
عندليبي است مقفس به گلستان مشتاق
چون بود سبزه پژمرده به باران مشتاق
بيش از آنم من مهجور، به جانان مشتاق
خسروا بنده به بوسيدن خاک در تو
چون سکندر به لب چشمه حيوان مشتاق
به هواي دل ما، حسن رخ خوبان است
چون به انفاس صبا، لاله و ريحان مشتاق
تشنه باديه چون است به زمزم مايل
بيش از آنست به ديدار تو سلمان مشتاق