شماره ٢٦٢: دردسري مي دهد، عقل مشوش دماغ

دردسري مي دهد، عقل مشوش دماغ
کو ز قدح يک فروغ، وز همه عالم فراغ
اي دم مشکين صبح، شمع سحر بر فروز
تا بنشاند دمي، باد دماغ چراغ
مهر توام در دل است، مهر توام بر زبان
شور توام در سر است، بوي توام در دماغ
ناله رسول دل است، گر تو قبولش کني
ور نکني حاکمي، نيست بر و جز بلاغ
اين سخن گرم من، هم ز سر حالتي است
ناله نيايد به سوز از دل ناديده داغ
بينظري نيست اين ديده نرگس به راه
بي سخني نيست اين غلغل بلبل به باغ
شعر تو سلمان همه، قوت دل عارف است
تا ندهي زينهار! طعمه طوطي به زاغ