شماره ٢٤٦: کارها دارد دل من با لب جانان هنوز

کارها دارد دل من با لب جانان هنوز
دور حسنش راست اکنون اول دوران هنوز
در بهار حسنش از صد گل يکي نشکفته است
گرد گلزارش کنون بر مي دهد ريحان هنوز
روزي از چوگان زلف دوست تابي ديده ام
لاجرم چون گوي مي گرديم سرگردان هنوز
بر سر بازار عالم راز من در عشق تو
آشکارا شد ولي من مي کنم پنهان هنوز
همچنان سوداي زلفت مي دهد تشويش دل
همچنان خطت تصرف مي کند در جان هنوز
خورده ام از دست عشقت سالها خون جگر
از نفس مي آيدم چون نافه بوي جان هنوز
رهروان عشق در بيداي سودايت به سر
سالها رفتند و پيدا نيستش پايان هنوز
در بهاي يک سر مويت دو عالم مي دهم
گر بدين قيمت به دست آيد، بود ارزان هنوز
نرگس رعنا، شبي در خواب چشمت ديده است
بر نمي دارد سر از شرم تو از بستان هنوز
بر سر کوي خودم ديروز نرمک با رقيب
گفت يعني زنده است اين سخت جان سلمان هنوز؟
دل ز دست دوست مي نالد که از عشقش جهان
تنگ شد بر من کجايي اي دل نادان هنوز