شماره ٢٣٦: زحمت ما مي دهي، زاهد تو را با ما چه کار

زحمت ما مي دهي، زاهد تو را با ما چه کار
عقل و دين و زهد را با عاشق شيدا چه کار؟
مي خورد صوفي غم فردا و ما مي خوريم
مرد امروزيم، ما را با غم فردا چه کار؟
جاي عياران سربازست کوي عاشقي
اي سلامتجو برو بنشين، تو را با ما چه کار؟
راز لعل شاهدان بر زاهدان پوشيده است
متقي را در ميان مجلس صهبا چه کار؟
ما ز سوداي دو چشم آهويي سرگشته ايم
ورنه اين سرگشته را در کوه و در صحرا چه کار؟
دل براي گوهري از راه چشمم رفته است
هر که را گوهر نيايد، در دل دريا چه کار؟
دين و دنيا هر دو بايد باخت در بازار عشق
مردم کم مايه را خود با چنين سودا چه کار؟
ما شراب و شاهد و کوي مغان دانيم و بس
با صلاح و توبه و حج و حرم ما را چه کار؟
تا نپنداري که سلمان را نظر بر شاهدست
مست جام عشق را با شاهد رعنا چه کار؟
عشق اگر زيبا بود، معشوقه گو زيبا مباش
عشق را با صورت زيبا و نازيبا چه کار؟