چو چشمت هرگزم چشمي به چشمم در نمي آيد
به چشمانت که چشمم را بجز چشمت نمي آيد
چو چشمت چشم آن دارد که ريزد خون چشم من
اگر چشمت به چشمانم زند چشمي بياسايد
هر آن چشمي که مي بيند به غير چشم او چشمي
چو چشمش چشم تو بيند ز چشمش چشمه بگشايد
به سوي چشم من چشمي، بکن اي نور چشم من
که تا چشمم ز چشمانت به چشماني بياسايد
به وعده چشم تو گفته: که چشمم را به چشم آرد
به چشمت هم شتابي کن که چشمم چشم مي بايد
چه داني حال چشم من چو چشمت نيست در چشمم؟
که چشمم در غم چشمت چه خون از چشم پالايد
اگر چشمت به چشم آرد به چشم خويش سلمان را
خوشا چشمي که پيش چشم تو جانا به چشم آيد